نویسنده:روبینا
خواننده:مهساو روبینا
ازداستان:دوستان ابدی
ازمجموعه:فناف لند
باناراحتی سرموپایین انداختم:دوستام توفناف لند دارن میمیرن ومن هیچکاری نمیتونم بکنم.»وصورتموبادستام پوشوندم:چرابایداین اتفاق می افتاد؟چرامن بایدتودنیای خودم زندانی میشدم؟چزاهیچ وقت نمیتونم کاری انجام بدم؟»مهسابه من نکاه کردولبخن:اماتوماروداری!»وشروع کردخوندن:گاهی اوقات به نظرمیاد
اوقات ,بده ,غیرقابل ,شکستنغیرقابل ,نمیتونم ,یه ,اوقات به ,وهستیغیرقابل شکستنغیرقابل ,گاهی اوقات ,به نظرمیادکه ,ناامیدبه ماتکیه ,ناامیدبه ماتکیه کننشون
همچی تمومه
گاهی اوقات به نظرمیاد
که توتنهایی
وبه سمت پنجره رفت:نباش ناامید
به ماتکیه کن
نشون بده که دوستیمون محکمه
تومارو داری
این یه حقیقته
که توبودی وهستی
غیرقابل شکستن
غیرقابل شکستن
لبخندی زدم وبلندشدم:گاهی اوقات به نظرمیاد
که توتنهایی
اماهست همیشه
یکی که باتوعه
نشون بده قوی ای
به دوستات تکیه کن
نباش ناامید
به ماتکیه کن
نشون بده که دوستیمون محکمه
توماروداری
این یه حقیقت که
توبودی وهستی
غیرقابل شکستن
غیرقابل شکستن(اوه!)
غیرقابل شکستن
مهساپریدبغلم:همینه!»یهویه پورتال بازشد.مهساباخوشحالی گفت:روبینانگاه کن!پورتال ورودی!»
درباره این سایت